یادداشتهای روزانه جشنواره فیلم فجر /4

بمب یک عاشقانه / ساخته پیمان معادی

تقریبا  حدود یک ساعت زمان می برد تا بفهمیم داستان بمب درباره چیست و نتیجتاً تکلیف مخاطب عام با چنین فیلمی روشن است. در این مدت یک ساعت، فیلم شما را با همان باصطلاح نوستالوژی های دهه شصتی مانند پوست پرتقال روی بخاری،  گرافیتی های شورانگیز جنگ، آژیر سفید و قرمز، ضبط یک کاسته و همچنین شوخی های سیامک انصاری در صف صبحگاه مدرسه سر گرم می کند. از جایی به بعد است که پی می بریم قرار است پیگیر قهر زوج پیمان معادی و لیلا حاتمی و عشق یک پسربچه به یک دختربچه باشیم اما در نهایت این دو پیرنگ باریک موازی قرار است به کجا بینجامد برای تماشاگر چنان حائز اهمیت نمی شود.

بمب چنان میان دو سویه عوامانه و روشنفکرانه غوطه ور است و سیاست گاه به نعل و گاه به میخ پیشه می کند که صرف نظر از اسلوموشن های چرب و غلیظ ملودراماتیک به نظر می رسد قسمت هایی از فیلم متعلق به مهران مدیری و الباقی برآمده از نگاه کیوان علیمحمدی و امید بنکدار باشد! هرچقدر صحنه های مربوط به اجرای سیامک انصاری می خنداند و فضای سالن را مفرح می کند، باقی سکانس های فیلم ملال می آورد.

به قول شیخ سعدی معصیت از هر که صادر شود ناپسندیده است و از علماء ناخوبتر. برای کارگردانی که در کارنامه خود حضور در آثار اصغر فرهادی را داشته جای تعجب است چگونه نتوانسته حتی کارکرد صحیح اینسرت را بیاموزد اما تعجب بیشتر از سلیقه تدوینگری چون بهرام دهقانی است. شاید کارگردان در هنگام خرد کردن پلان ها به هر دلیلی؛ خواه گم کردن لحن فیلم به خاطر استرس حین فیلمبرداری و یا محکم کاری چند نما از اشیاء و کلوز آپ گرفته است اما استفاده تدوینگر از آن پلان ها به عنوان تاکید بر آکسیون چنان منظور را گل درشت کرده که اعتبار کل اثر مخدوش شده است. اشتباهات فرمال بمب فراتر از این موارد است؛ در فیلمی که داستان خود را کاملا آبجکتیو و خطی بیان می کند گناه کبیره ای همچون ورود به ذهن شخصیت در مرور خاطرات کودکی – آن هم در حد چند ثانیه – حتی اعتقادات فیلمساز را نیز از اساس زیر سوال می برد!

وقتی آثاری مانند ایستاده در غبار یا ماجرای نیمروز در طراحی تهران قدیم توقع ما را در آن سطح بالا برد، دیدن علمک های گاز و تابلوهای تمیز و براق خیابان دیگر قابل تحمل نیست. جدای از طراحی صحنه سرسری، فیلم نامه لقِ بمب به لحاظ تکنیکی چنان خطوط قرمز را رد می کند که با حذف نام ها از تیتراژ کسی گمان نمی برد پیمان معادی – که پیش از کارگردانی و بازیگری فیلمنامه نویس بوده – صاحب این متن پر از حفره باشد. پسربچه ای که با وجود چند مراقب سختگیر دهه شصتی به ناگاه در سر جلسه امتحان نامه عاشقانه را از جیب خود در می آورد و روی برگه امتحانی هندسه می گذارد تا مراقب(پیمان معادی) بدون فوت وقت نامه را به عنوان تقلب مصادره کند؛ تنها مشتی از خروار گاف های سناریوی بمب؛ یک عاشقانه است. / محمدرضا نعمتی

 

مغزهای کوچک زنگ زده/ ساخنه هومن سیدی

آخرین فیلم هومن سیدی جشنواره سی و ششم را برایم گرم کرد و ذوق زده از دیدنش فکر کردم باید چیزکی بنویسم، با همان ذوق زدگی و به دور ازعقل و حساب و کتاب و اصلا سینما مگر جای عقل و حساب و کتاب است؟ این ها باشد پیشکش مغزهای بزرگ زنگ نزده ، بگذارید مغز من همین کوچک و زنگ زده باقی بماند...درست مثل شاهین فیلم ،این تنها شاهین است که میتواند بدون مغز با دلش تصمیم بگیرد ، میتواند نجات بخش خواهرش (خواهرش؟) باشد ، میتواند کودکی را در آغوش کشد وآفتاب نثارش کند بی آنکه بداند روشنایی را نثارش کرده ، او یک منجی است ، تنها و تنها به این دلیل که اخلاق را ناخودآگه میشناسد و این همان پیشنهاد فیلم ساز است برای رهایی از این کثافت دامن گیر که بالا و پایین شهر ندارد ، انسانیت و اخلاق ، این اگر باشد گرگی نخواهد بود ، گرگ که نباشد چوپانی هم معنا ندارد و احتمالا گوسفندها هم دیگر گوسفند نیستند ، انسان خواهند بود ، اگر همه انسان باشیم اینجا شهر خدا خواهد بود...

به دلیل اسپویل شدن ( لو رفتن داستان ) اجازه خواستم نقدم را در زمان اکران فیلم پیشکش کنم و تنها به نوشتن این یادداشت بسنده میکنم و البته حتما به دور از عقل و حساب و کتاب !  مغزهای کوچک زنگ زده  به حق شایسته نامزد شدن برای جایزه در بسیاری از رشته ها از جمله بازیگری ، کارگردانی ، فیلمنامه ، بدون تردید فیلمبرداری و حتما تدوین خواهد بود. خسته نباشید به هومن سیدی و گروهش. /علی رزازیان

تاریخ نشر مطلب:
یکشنبه، ۱۵ بهمن ۱۳۹۶






نظرات کاربران



معرفي فيلم هاي روي پرده